اومدم با یه من غر و گلایه د بغض
من چه هیرمی تری به کسی فروختم آخه؟
تو که میدونی من چقدر شکنتده ام . تو که میدونی من حال و هوام بهم ریخته
تو که میدونی بغض دارم تو که میدونی حسرت میخورم که میدونی عوض شدم که میدونی گم شدم که.
اشکهام امان نمیدن
با تمام وجودم با تمام عجز و ناتوانی و بغض و گریه و نادمانه و هر چی که بخوای
زندگیمو بساز . حالمو خوب کن
آخه من کیو جز تو دارم بیام پیشش زار بزنم و کمک بخوام
تموم شدم رفیق
من آدم این روزا نبودم
بیا کمکم رفیق
آه
زندگی پر از اتفاقات غیر قابل پیش بینیه
دقیقا جایی که فکر کردم دیگه هیچ مشکلی وجود نداره و همه چیز عالی پیش میره سر و کله ی مشکلات عجیب و غریبی پیدا شد که هیچ معادله ی حل شده ای تو ذهنم پیدا نکردم که به درد این روزام بخوره
میدونی تا وقت حس خوشبختی میکنی .خوشبخت ترین آدم دنیایی .
ولی امان از وقتی که گرفتار مشکلات بشی .یهو به خودت میای میبینی تنهایی، از دلخوشی هات دده شدی ، دلتنگ زمان گذشته شدی ، از همه بدتر به انتخاب و تصمیماتت شک میکنی
چیزی که الان گیرش افتادم .
استاد اخلاق دانشگاهمون میگفت نه غم و غصه ها پایدارن نه شادی ها .نمیدونم باید صبر کنم ببینم چی میشه
اما راستی چرا آدمایی که حریمی رو رعایت نکردن خوشبخت شدن و من حالم الان اینجوریه ؟
سوالم خیلی جدیه به پای ناسپاسی و نافرمانی نذارش یه سوال از ته قلبمه .یه فریاده
آقا جون سلام
پارسال همین موقع ها بود یادتونه . به انسیه گفتم تو اون شرایط سخت که دنبال راه نجات بود از شما کمک بخواد. بهش اطمینان دادم که کمکش میکنید
اما امسال خودم تهِ چاهم . آقا جون با بغض و اشک دارم مینوسیم . وسط دعاهاتون منو یادتون نره . میدونم آدمِ بدیم . ولی اینجا یکی هست که تحمل این روزا رو نداره
آقاجون من هر جا گرفتار شدم شما بهترین رفیقم بودین .اینجا تنهام نذارین . قلبم داره منفجر میشه
آقاجون .
به وقت پایان سال نود و هفت
به رسم هر سال که این روزها برای خودم مینویسم از سالی که گذشت .
اما اینبار شاید غمگین تر از گذشته .
یک غزاله ام. پر از فکر و خیال و غم و اضطراب . به قول مه تاب :" دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت "
دغدغه ی همه چیزم را دارم . درگیر آدم هایی شده ام که آرامش ام را از من ربوده اند . من هیچوقت حسود نبوده ام ، نیستم . ولی آسودگیشان برایم یک حسرت است .حالم را بهم ریخته اند . دغدغه هایم را زیاد کرده اند .
این روز ها فاصله ی اشک و لبخندم فقط چند ساعت است . عمر خوشی هایم ساعتی شده اند . به خیلی چیز ها شک کرده ام . شک کرده ام که پس از سختی آسانی است ؟ یا.
این طولانی شدن دوره ی عقد و بهم ریختن اوضاع اشتغال و. برایمان گران تمام شد . دیگر زود عصبانی میشوم . غمگین شده ام . حالم خوب نیست
حس میکنم اشتباه کرده ام . احساس یک آدم سخت پشیمان شده را دارم که هی هر روز بیشتر در این باتلاق غرق میشود .همه چیز برایم به بغض و عقده و حسرت تبریل شده .
امسال سال خوبی نبود هیچ تضمینی هم نیست سال بعد بهتر از این باشد که چه بسا
بی انگیزه شده ام . به دنبال رهایی میگردم خسته شده ام .
از اینکه به من دروغ گفته شد .سخت دلگیر و دلشکسته ام . از اینکه هیچ چیز درست نمیشود فقط از یک مرحله وارد مرحله ی بعد میشوم و هر روز از آدم های اطرافم بیشتر دده و مانفر میشوم . دیگر همه چیز در نگاهم رنگ باخته اند . حالم بسیار ناخوش است در به در بدنبال رهایی ام . دلم گرفته است . بغض دارم . هیچ چیز درست نمیشود . خسته شده ام . علقه ها و عاشقانه هایم را فراموش کرده ام
نجاتم میدهی خدا ؟
نقیِ سریال پایتخت : خدایا با من مسله داری ؟
اما غزاله ی داستان خودش مدتهاست گم شده حوالی احساساتش ، واقعیت ، حرف و نگاه اطرافیان ، اعتقاداتش و واقعیت ها .
کاش یه اتفاق بیفته حال همه ی آدمای کشورم خوب شه
حالم اصلا خوب نیست .اصلا .
به خودم و تصمیماتم و همه چی و همه چی شک کردم
از خودم میپرسم آیا ما هم روزای خوبو خواهیم دید ؟
از بچگی مشکل اضطراب داشتم و الان هم نفسمو بریده این اضطراب .
یه سوال دیگم میدونی چیه ؟
کجا دستاتو گم کردم ؟ که پایان من اینجا شد
سلام
دلم بدجور گرفته رفیق . درد دلم را به پای ناسپاسی نگذار
ولی ما چه هیزم تری به کسی فروخته ایم .
که هشتمان باید گرو نهمان باشد .
دلم برای ح و خودم بسیار میسوزد
دلم آشوب است
شکرت میکنم برای هزار و یک نعمتی که هست
ولی رفیق . دلم بدجور گرفته است
تمام معادله هایم غلط از آب در آمد .
من عشق و ایمان را بر هر چیزی برتر میدانستم ولی آنها که نگاه مادی داشتند بردند و ما حس شکست میکنیم . ما .همان مایی که حواسمان بود دلی رانشکنیم . حقی از کسی تضییع نکنیم . خودمان را برتر ندانیم . دارایی مان را در چشم و چال مردم فرو نکنیم نکند کسی در آن موقعیت اوضاعش خوب نباشد و دلش بشکند
راستش را بخواهی انگار ما اشتباه فکر کردیم . آدم های ظالم تر همیشه سالم تر اند
در این چند ماهه کم نبود آدم هایی که با رفتارشان حس ترس و اضطراب را درونم شعله ور کردند و من هر لحظه از زندگی را با اضطراب آینده و ترس از بلاتکلیفی گذراندم . ولی همه شان حالشان روز به روز بهتر از دیروز است . و من اینجا در این حس شوم بلاتکلیفی بی انتها میسوزم
این مدت هر چه دعا کردم . به اجابت نرسید .
من آدم خوبی نیستم . شاید حجابم کاملِ کامل نباشد شاید نماز هایم را تک و توک بخوانم .ولی همیشه به انسانیت معتقد بودم . به اینکه آدم هارا نرنجانم .از زندگی نا امید نکنم . نترسانم .
ولی ما .باختیم .آری رفیق باختیم به آنها که حقمان را ضایع کردند . دلمان را شکستند. ما را از زندگی و عشق و ایمان نا امید کردند .
پس تو کجایی رفیق . به جان میجویمت جانا کجایی
#بغض
میخواستم بی خیال شم
اما نمیشه
این روزا منو یاد روزای پیش دانشگاهی میندازه
همه وضعیتشون از من بهتره
نمیدون معیار های من اشتباه بودیا بقیه دارن جو الکی میدن
حس همون گمشده رو دارم که همه چیزو گم کرده .
نه واقعا نمیخوام ناشکردی کنم ولی وقتی این چیزار میشنوم نگران آیندم میشم
انگار همه حواسشون بوده به یه موضوع و فقط من فکرشو نکردم
نمیدونم چرا اینطوری شد
ولی همه چیز خیلی عجیبه
تو بگو من عجله کردم ؟ تاوان چیزی رو پس میدم ؟ اشتباه کردم ؟ جایی پا کج گذاشتم
یا بقیه دارن دروغ میگن .
بهمون کمک کن رفیق . این نگرانی ها رو فقط تو میتونی پاک کنی از ذهنم
آرزوی بدبحتی برای هیچکس ندارم خودت میدونی
ولی حرفاشون ناراحتم میکنه نگرانم میکنه خستم میکنه
خودت میدونی
میشه نگاهمون کنی رفیق ؟
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب به مومیایی لطف توام نشانی داد
تهران ؛ روز های سخت ۹۸
وسط فشار همه جانبه ی زندگیمم . جوری که امید به آینده ندارم
مدام با خودم تکرار میکنم . سحر ندارد این شبِ تار .
دقیقا همونی شدم که یه عمر با غرور میگفتم من هیچوقت اینجوری نمیشم
همه ی کارها پیچیدن تو هم .
خدا میدونه تو این یه ساله چند شبو گریه کردم ساعتها .
خدا میدونه کلمه به کلمه ی حرفای اطرافیانم چجوری درد میشه یکی یکی به قلبم شلیک میشه
خدا میدونه چقد حالم بده
خدا میدونه من درونم چی میگذره
خدا میدوته چقد برام سخته فکر اینکه واقعا هیچوقت این وضع درست نمیشه ؟
خدا میدونه چقد برام سخته این روزا . چجوری دارم به زور خودمو میکشونم که نمیرم
خدایا کجایی ؟ غم و غصه ها دست گذاشتن دارن قلبمو فشار میدن .آخه تو کجایی خدا
اللهم یا غیاث من لا غیاث له .یا دلیل من لا دلیل له . ای سبب ساز .
شاید فقط تو میدونی من و حمید داریم روزای سختی رو میگذرونیم . شاید فقط تو میدونی برامون چقد سخته تن دادن به کارهایی که هیچ وقت فکرشو نکرده بودیم .
من هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روزی درگیر این مساله شم
فقط تو میدونی چه آتیشی داره از درون همه ی وجود مارو در بر میگیره .
زندگیمو به نگاهت دخیل بستم . کی جز تو میتونه ما رو از این جهنم نجات بده .
ما از همه ی عالم دل بریدیم رفیق . خودت میدونی اینارو با چه بغضی برات مینویسم
ما از همه ی عالم دل بریدیم . فقط به درگاه تو التماس میکنیم که مارو نجات بدی .
نمیدونم از چه راهی. هر چی هم فکر میکنم ذهنم بیشتر به بن بست میرسه ولی ما رو نجات بده رفیق . ما واقعا جز تو هیچ معین و دلسوزی نداریم .اینو با گوشت و خونم درک کردم .اینجا تمام حنجره ها لاف میزنند .
خدایا تو رو به این شب عزیز
تو رو به حق آدمایی که دوستشون داری
تو رو به دل شکستمون
تو رو به اشکی که از غصه روی گونه هامون جاری میشه
تو رو به اهل بیت پیامبر
مارو نجات بده رفیق از این روزها و این شرایط
حال همه ی ما آدم معمولیا رو خوب کن
خدا یا هر کس امشب غمی رو دلش سنگینه حالشو خوب کن
خدایا ما رو کمک کن و برامون بساز از جایی که گمان نمیبریم
خواهش میکنم ازت رفیق . التماست میکنم
یا ارحم الراحمین
یا ارحم الراحمین
یا ارحم الراحمین
یا ارحم الراحمین
یا ارحم الراحمین
یا ارحم الراحمین
یا ارحم الرحمین
خدایا مارو نا امید نکن
نمیدونم کجای دنیایی ؛ صدامو میشنوی یا نه ؛ میبینیمون یا نه
خواستم برات بگم که ما له شدیم .بغض هامون ترکید . اشک هامون سرازیر شد و غرورمون شکست .
خواستم بگم معنی حسرت رو خوب میفهمم حالا با پوست و استخون
خواستم بگم زندگی اصلا ارزش اینهمه شکستن و خورد شدن و دوباره ساختنو نداره برام .
خواستم ازت بپرسم چرا هیچی برام مثل یه زندگی نرمال نبود
خواستم برات بگم از بریدن و بریدن و بریدن
کجای دنیایی؟
منو با اینهمه فکر و خیال و حسرت و دست خالی و قلب شکسته گذاشتی کجا رفتی ؟
حالا دیگه همه ی آرزو هامو از دست دادم .
حالا دیگه همه ی فرصت هارو نابود شده میبینم
حالا دیگه زندگی برام یه حرکت مستقیم الخط یکنواخت بیشتر نیست .که همش از چاله دراومدنا و افتادن تو چاه هاست
میخواستی غزالتو اینجوری ببینی ؟
شکسته و خورد ؟
یاد روز های طلاییمون سال ۹۴ بخیر که همه چیو با حضورت حل میکردی ، اما حالا کجایی که اینجوری منو رها کردی و رفتی .
اومدم برات از شادی به غم تبدیل شده بگم .از استرس های مزمن و چالش های پشت هم که مجال نفس کشیدن بهم نداد
از رویاهای بزرگی که الان هیچی ازشون نمونده جز یه قلب خاکستر شده
از خنده هایی که رو لبم خشک شد
از بدبختی ، از حل نشدن مشکلات ، از بی پناهی و ناچاری
از گریه هایی که امونم نمیده
از ناچاری و ناچاری و ناچاری
از همه ی دنیا به تو پناه آوردم که نمیدونم کحایی .که کجا باید دنبال دست یاریگرت بگردم .که نفس بریدم .که خسته ام .که دیگه نا نمونده برام و هی هر روز زندگی کردن داره سخت تر میشه و دیگه امیدی نمونده برام .دیگه نمیدونم به چی متوصل شم .حالا که اینارو برات مینویسم .ببخشید بخاطر تمام بی لیاقتی ها و ناشکری هام
خسته ام
این فرجک القریب
پس چرا خار و مخذول شدم تو تنها پناهم بودی
منتظرم که تایم دارویی که رو سرمه تموم شه تا برم بشورمش
تو این فاصله خاطرات این ۴ سال تو ذهنم مرور میشه .۴ سال پیش روز ۵ مهر سال ۹۵ اولین روز دانشجوییم بود و حالا امروز احتمالا آخرین روزش بود به حول و قوه ی الهی .
روزای اول دانشگاه پر از شور و هیجان بودم . دوست داشتم این چهار سال زودتر بگذره طعم فارغ التحصیلی رو بچشم .دقیقا سال ۹۵ همچین روزهایی ورودی های ۹۱ آخرین روز کارشناسیشون بود و طبقه ی همکف دانشکده باهم عکس میگرفتن تو دلم چقد غبطه میخوردم به حالشون و میگفتم حالا آزاد شدن و .
امروز خودم در حایگاه اونا قرار گرفتم ولی حقیقتا هیچ حسی نداشتم ، امروزم اصلا شبیه رویای ۴ سال پیشم نیست ، تو دوره ی کارشناسی از مسیر پر پیچ و خمی عبور کردم تا به امروز رسیدم ، روزهایی رو گذروندم که اصلا تا بحال فکرش رو هم نکرده بودم ، روزهایی رو با ناامیدی های عمیق سرکردم ، روزهایی رو گذروندم که امیدم به آینده توش کمرنگ و کمرنگ تر و انگیزم برای ادامه ی راه کم شد خیلی کم شاید نزدیک به صفر .
امروز حتی دیدن اون گلفروشه که همیشه تو سرما و گرما تو ولیعصر حدفاصل میرداماد و ونک میشینه ، یا حتی دیدن استادمهربونی که ۳ تا درس تکامل و سلولی و فیزیولوژی رو باهاش گذروندیم حالمو عوض نکرد .
نمیدونم واقعا سال دیگه این موقع کجای زندگی ایستادم .تونستم دووم بیارم یا بریدم ، حالم خوب شده یا همچنان تحمل میکمم ، اصلا دارم چکار میکنم اول بهمن ۹۹ هستم یا نه ؟
چهارسال پیش این روزها فکر میکردم اگر تو این جایگاه قرار بگیرم چه روزای قشنگیو تجربه میکنم ولی حالا تو اوج فشار های زندگیم .چیزایی که به عمرم تجربشون نکرده بودم . دست و پامو گم کردم .این راهو بلد نیستم . پر از تنش و اضطرابم .
کاش سال دیگه این موقع حال هممون خوب شده باشه . همه ی ماهایی که تو فشاریم .
کاش.
کاش رها شم
کاش خلاص شم از این زندان که هیچ راهی به بیرون نداره انگار
کاش وعده هات راست بود
کاش حرفات فقط حرف نبود
کاش نجاتمون میدادی
کاش الکی مارو سرگردون نمیکردی
کاش جواب امیدمون بهتو با نا امیدی نمیدادی
کاش پناه خستگیا و بریدنامون بودی
ولی هیچکدومش نبودی
ما هر روز باهات حرف زدیم ولی همه چی بدتر شد
کاش اسمت یه چی دیگه بود
امروز تو پیج آزاده یه استوری دیدم که تو هند یه جلسه ی پرسش و پاسخ بود و دختر جوانی از یه مردِ کهنسال از آنها که انگار زیر و بم های زندگی را بلدند پرسید گاهی در زندگی پیش میاد که احساس تنهایی و افسردگی میکنیم و انگار همه بر علیه ما هستند در اون اوقات باید چه بکنیم ؟
و استادش پاسخ داد که در این لحظات برای خیلی از آدمها پیش میاد که فکر میکنن در مقابل کائنات قرار گرفتن و این ابلهانه ترین کار ممکنه که با کائنات رقابت کنیم .
)ادامه ی خرفاشونو در پست بعدیم مینویسم که حداقل برای خودم ماندگار باشه )
میدونی رفیق ؛ مشکلات هستن ، ناکامی ها و ترس ها و اضطراب ها و ناامیدی ها هستن . ولی یه روز که دنبال کار بچه های فرزانگان بودم مصباحی بهم گفت که باید تو این اوضاع سخت خودمونو به یه منبعی وصل کنیم که قدرتمندمون میکنه .درست میگفت . میگفت میخوای اسمشو بذار کائنات ، خدا یا هر چی .
من اسم این نیرو رو گذاشتم تو .و اون روز شکرت کردم که آدمهای خوب سر راهم گذاشتی و هنوز هم شاکرم که علی رغم همه ی بدی های عالم .آدم های خوب سر راهمون میذاری ، مواظبی لبخندمون محو نشه ، دستامون و دلامونو گرم نگه میداری ، ضمیرمون رو به نور امید به خودت روشن نگه میداری و دست گذاشتی روی قلبمون که خیلی اذیت نشیم .
علی رغم سختی هایی که هست و بود و خواهد بود ولی بخاطر همه ی نعمت هایی که بهم دادی شکرت .ممنونتم رفیق
خواهش میکنم حواست بهمون باشه همیشه .مارو محتاج غیر خودت نکن .ما فقط محتاج توایم
این زن بعد از سالها سگ دو زدن در عشق
چیزی که دستش را گرفته بغض پنهانی است
باز هم خبر رفتن شنیدم ، حالم نه شبیه حالِ ۴۰ روز مونده به کنکورِ سالِ ۹۵ و خبر ازدواج نه شبیهِ حال مرداد ۹۵
اینبار فقط متحیرِ عجیب بودن کار های دنیام و از فکر مشغولی نمیتونم بخوابم
بقولِ لیلا تو سرم پر از صداست .
سال ۹۴ یک هفته مونده به عید . دعای تحویل سالم و کلِ عید رو فقط امیدوار به یک اتفاق حتمی بودم که هیچ وقت اتفاق نیفتاد علی رغم مساعد بودن شرایط از هر لحاظی
حالا سال ۹۸ یک هفته به عید ، زندگی انگار مثل یک قطار خط عوض کرده .این ۵ سال برای من پر از اتفاقات عجیب بود .
بقولِ مهتاب و بقول عرشیان . دنیا اگر هزار برابر تو را شکست ، غمگین مشو هزار برابر سکوت کن .
متحیرم از روندِ زندگی .
مهسا گویی از ایران رفته است
و من حالا در جایگاه او .
و زندگی همچنان عجیب است
من به حکمتت اعتماد کرده ام رفیق ، تو شاهد سخت ترین روزهای زندگی ام بوده ای در این ۵ سال .حالا نمیدانم ۵ سال دیگر زندگی مرا به کجا خواهد برد اما .
تو با من باشی همه چی حله رفیق .گور بابای دنیا
درباره این سایت